86/12/24
11:27 ص
امانتداری پیامبر اعظم(ص)
قرآن تمامی اعمال و رفتار و اخلاق پیامبر اعظم(ص) را اسوه حسنه برای تمام مسلمین معرفی می نماید (لکم فی رسول الله اسوه حسنه)و یکی از خصلتهای برجسته حضرت محمد مصطفی(ص) که به سبب آن نام وآوازه ایشان در بین مردم سرزمین مکه شهرت یافته بود(امانتداری)ایشان بود.
ایشان از ابتدای جوانی مورد اطمینان دوست و دشمن بودند، حتی کسانی که با ایشان خصومتی داشتند اموال خود را به امانت به آن جناب می سپردند،تا جای که ایشان قبل از بعثت به نام (امین)مشهور بودند. ایشان راجع به (امانت)و(خیانت در امانت) فرمایشاتی دارند که به گوشه ای از آن اشاره می نماییم.
امانتداری یعنی امان دادن به کسی که به تو اعتماد کرده است. گستردگی امانتداری به وسعت موضوعاتی است که مردم نسبت به یکدیگر درباره آنها اعتماد دارند. گاهی یک سخن امانت است، گاهی پول امانت است، گاهی یک راز پنهانی و گاهی یک خبر. حتی دین اسلام وتعالیم و معارف آن در روایات اسلامی جزو امانتها قلمداد شده، بلکه بزرگترین آنها می باشد. کسی که در امانت خیانت کند در روایات اسلامی از ایمان خارج شده به طوری که حضرت رسول(ص) می فرماید:((از ما نیست کسی که در امانت خیانت کند))و((کسی که امانتدار نباشد ایمان ندارد))و همچنین فرموده اند :((کسی که به امانتی خیانت کند و در آن حال بمیرد به غیر دین من مرده است وخدا را در حالی که بر او خشمگین است ملاقات می کند))ونیز فرمودند :
((افشا سر برادرت خیانت است بنابراین از این کار دوری کن.))
خیانت در امانت در نزد آن حضرت به قدری زشت بود که حتی اجازه ندادند جواب خیانت با خیانت داده شود و فرمودند: ((به کسی که به تو خیانت کرده خیانت نکن که تو هم مثل او خواهی بود)).
آن حضرت برای شناسایی کسانی که نمی شوند به آنها اعتماد کرد و ایشان را امین شمرد علاماتی بیان فرمودند:
1- نافرمانی خدای رحمان 2- آزار رساندن به همسایه 3- نفرت از مومنان 4- نزدیک شدن به طغیان و سرکشی
در مورد اهمیت دادن حضرت پیامبر اعظم(ص) به امانتداری و راستگوی همین بس که روایت شده حضرت علی(ع) به واسطه امانتداری و راستگویی آن مقام را در نزد پیامبر(ص) کسب کرده بودند. امانتداری آثاری در زندگی انسان دارد. حضرت رسول(ص) فرمودند: ((امانتداری باعث توانگری و بی نیازی می شود، خیانت باعث فقر و نداری)).
شایسته است ما مسلمین با پیروی از سیره اسوه حسنه در هیچ امانتی خیانت نکنیم و با مراعات(امانتداری و راستگویی)خودمان را به آن اسوه اعظم نزدیکتر کنیم و از دوستان واقعی او و امت نمونه باشیم.
راستی و راستگویی پیامبر اعظم(ص)
یکی دیگر از صفاتی که دروجود پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) شاخص بود و همگان حضرت را به این صفت می شناختند، راستگوئی حضرت بود. به طوری که هیچگاه از ایشان دروغی شنیده نشده بود وبه همین علت هر خبری که می فرمود، او را تصدیق می کردند وخبررا از او تایید می نمودند واگر در تاریخ می بینیم که گروهی به آن حضرت ایمان نیاوردند، ازترس به خطر افتادن جایگاه اقتصادی اجتماعی سیاسی وفرهنگی ایشان در نزد مردم بود و گرنه همگی صدق دعوی آن حضرت را تایید می کردند. روایت است که منفورترین صفت در نظر ایشان دروغگویی بود و اگر از کسی دروغی می شنید مهرش از دل حضرت بیرون می رفت، تا وقتی که توبه کند واز دروغ خویش پشیمان گردد. از جمله دستورات ایشان این است که :(( بر شما باد راستگویی ودرستی که آن دری است از درهای بهشت )). ایشان دروغ را دریک (خیانت بزرگ) نسبت به برادران دینی می دانند ایشان می فرمایند:((وقتی بنده ای دروغ می گوید، فرشته از بوی گند دروغ از دروغگو تا جایی که چشم کار می کند دور می شود.))
آن حضرت دروغ را دری از درهای نفاق می دانند ومی دانیم که پایین ترین طبقات جهنم از آن منافق است.
فرد مومن به خدا و رسول او هیچگاه دروغ نمی گوید، زیرا پیامبر خدا(ص) فرمود:((مومن برهر خصلتی سرشته می شود به جز خیانت ودروغ)). در مورد جایگاه دروغگو ایشان فرموده اند :((وای بر کسی که برای خنداندن مردم دروغ بگوید وای بر او وای بر او)) وهمچنین کم مروت ترین مردم دروغگو است. بر اساس روایتی از ایشان اگر کسی هر چه می شنود بازگو کند، خود به خود دروغگو خواهد شد. ایشان می فرمایند : (( برای دروغگویی همین بس که انسان هر چه می شنود بازگو کند)).
علت دروغ: دروغگو دروغ نمی گوید مگر به سبب حقارتی که در اوست .
آثار دروغ: ایشان می فرمایند تکرار دروغ باعث ایجاد نقطه سیاهی در قلب انسان و سر انجام سیاهی قلب او را فرا می گیرد و خداوند او را از دروغگویان می شمارد .
86/7/10
8:27 ع
امام علی علیه السلام زودتر از تمام مردم عصر خود به خدا و رسولش صلی الله علیه و آله ایمان آورد و نماز گزارد. ایشان این موضوع را به طور مکرر اعلام فرمود و هیچ کس هم به مخالفت با ایشان برنخاست.
این مطلب را هم راویان شیعه نقل کردهاند و هم راویان اهل سنت. خود آن حضرت میفرمایند: اللهم انی اول من اناب و سمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول الله (ص) بالصلاه! (1)
بار خدایا من نخستین کسی هستم که به حق رسیده و آن را شنیده و پذیرفته است و هیچ کس بر من در امر نماز سبقت نگرفت، مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله، و نیز فرمودهاند: «من هفت سال پیش از آن که کسی با پیامبر نماز بخواند، با او نمازگزاردم.» (2)
در نماز علی علیه السلام سخنها رفته و کلامها گفته و کتابها نوشته شده است؛ «نمازی که در آن، چنان غرق در مناجات و خضوع و بندگی میشد که گوشش نمیشنید، چشمش نمیدید و زمین و آسمان و مافیها از خاطرش محو میشد! نمازی که در آن از خوف خدا بر خود میلرزید و رنگ از رخسار مبارکش میپرید. اصولاً معنای نماز را باید در نماز علی علیه السلام جست و معنای خوف را باید از چهره رنگ پریده او دریافت و خدا را باید از چشم او دید.
نقل است که پس از شهادت امیرمومنان، حضرت علی علیه السلام، یکی از اصحاب آن حضرت به نام «ضرار» با معاویه روبرو شد. معاویه گفت: «میخواهم علی علیه السلام را برایم توصیف کنی!» ضرار - که حالتی غمبار بر وجودش مستولی شده بود- لب به سخن گشود: «شبی علی علیه السلام را در محراب عبادتش دیدم که از خوف خدا چون مارگزیدگان به خود میپیچید و به سان غمزدگان میگریست و میگفت:«آه! آه! از آتش دوزخ...»، و کلام ضرار که بدین جا رسید، معاویه گریان شد! (3)
علی علیه السلام که اولین نمازگزار پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و رکعت به رکعت نمازش و تکبیر به تکبیرش دیدنی و شنیدنی است، آخرین نمازش نیز شنیدنی است، هر چند که قلم از توصیف عاجز باشد و بیان از تعریف، وامانده:
آن شب - شب نوزدهم ماه رمضان - مکرر از اتاق بیرون میآمد و به آسمان مینگریست؛ باز میگشت و با خود میگفت: «به خدا قسم این همان شبی است که مرا وعده شهادت در آن دادهاند.» پس موعد عزیمت که رسید، آهنگ رفتن کرد. ام کلثوم (س) که میزبان حضرتش بود و از این رفتار پدر، مضطرب و نگران، مانع از رفتن علی علیه السلام شد و از ایشان درخواست کرد تا شخص دیگری را به جای خود برای اقامه نماز به مسجد بفرستد، اما آن حضرت امتناع کرد و فرمود: « از قضای الهی نمیتوان گریخت.» پس گام در رکاب قضای الهی نهاد و به راه افتاد.
زمین بر آن بود که آهنگ حرکت خود را به گامهای علی علیه السلام متصل کند. چشمهای ناسوتیان در تمنای ماندن، تند آب اشک ساز کردند و لاهوتیان، دست تمنا بر کنگره عرش ساییدند و ام کلثوم (س)، درمانده از همه چیز و همه جا، خون جگر بدرقه راه علی علیه السلام کرد. در بین راه چند مرغابی به حضرت نزدیک و گویی مانع از رفتن ایشان شدند، اما شهادت علی علیه السلام، گویی بی بازگشتترین قضای الهی در آن لیلة القدر خدایی بود. این رفتن دیگر بازگشتی نداشت و علی علیه السلام دیگر طاقت ماندن! چون خواست از در خانه خارج شود، قلاب در، چنگ در کمربند او انداخت و این آخرین حربه زمینیان برای بازداشتن علی علیه السلام از رفتن بود. علی علیه السلام از در که گذشت، زمینیان دیگر از او دست شستند. و علی علیه السلام کسی نبود که از شهادت بگذرد که سالیان سال است به انتظار چنین شبی نشسته... کمربند خود را محکم بست و خطاب به خویش فرمود: «ای علی! کمربندت را محکم ببند و برای مرگ آماده شو.»
کوچهها را یکی پس از دیگری جا میگذاشت تا این که به مسجد رسید. ابتدا چند رکعت نماز گزارد و چون فجر دمید، بر بام مسجد رفت و آخرین اذان خود را در آن شهر پر از حیله و نیرنگ، ارزانی زمینیان نمود و این آخرین اذانی بود که علی علیه السلام بر ماذنه مسجد کوفه فریاد زد!
آن شب تمام اهالی کوفه نوای دلنشین اذان علی علیه السلام را شنیدند. یتیمان در خواب فرو رفته که خواب پدر میدیدند، با شنیدن صدای علی علیه السلام ، از خواب برخاستند و چون دریافتند علی علیهالسلام بیدار است، احساس آرامش و امنیت کردند و غم بیپدری از چشمان خواب آلودشان رخت بر بست. آری این بانگ اذان علی علیه السلام است؛ پدر یتیمان کوفه همو که تمام یتیمان کوفه، لذت نشستن بر زانویش را تجربه کرده و از دست پر کرمش نان و خرما خوردهاند و در آغوش پدرانهاش جا خوش کردهاند.
... و علی علیه السلام برای اقامه نماز به داخل مسجد آمد ... خفتگان را بیدار کرد؛ آن ملعون، ابن ملجم، بیدار بود ولی به روی شکم دراز کشیده و خود را به خواب زده بود و شمشیری در زیر جامهاش پنهان داشت، حضرت به او فرمود: «برخیز که وقت نماز است و این چنین (به روی شکم) نخواب که خواب شیطان است؛ بر دست راست بخواب که خواب مومنان است و یا به طرف چپ بخواب که خواب حکیمان است و یا به پشت بخواب که خواب پیامبران (ع) است... قصدی در خاطر داری که نزدیک است آسمانها از سنگینی آن فرو ریزند و اگر بخواهم میتوانم خبر دهم که در زیر جامهات چه پنهان کردهای... .» پس به جانب محراب رفت؛ در محراب ایستاد و به نماز مشغول شد. ابن ملجم مضطرب و نگران بود ... علی علیه السلام به آرامی تکبیر گفت و به رکوع رفت... ابن ملجم که در کنار ستونی به کمین ایستاده بود، چون بید به خود میلرزید ... علی علیه السلام سر از رکوع برداشت و به سجده رفت ... قلب کثیف ابن ملجم به شدت میتپید ... علی علیه السلام سر از سجده برداشت ... ابن ملجم دوید ... شمشیرش را بالا برد تا فرود آورد، ولی شمشیرش به سقف محراب گیر کرد. باز قصد فرود آوردن شمشیر را نمود، شمشیر را فرود آورد و فرق علی علیه السلام تا سجدهگاه شکافته شد و فریاد علی علیه السلام، فریاد در گلو مانده علی (ع) برخاست: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، فزت و رب الکعبه.»و جبرییل، عزادار و مویه کنان در میان زمین و آسمان بانگ برداشت:
سوگند به خدا پایههای هدایت ویران شد و نشانههای تقوا از بین رفت و ریسمان محکم از هم گسست. پسر عموی پیامبر کشته شد، جانشین برگزیده کشته شد، علی مرتضی توسط نگون بختترین انسانها کشته شد.
. 1- نهج البلاغه، خ131
. 2- الغدیر / 3/221
. 3- گفتارهای معنوی شهید مطهری/ 63
86/6/31
9:48 ع
ای بانوی بزرگ کرامت! ای خورشید احسان! در شمع گرم دستانت، نهال نوپای اسلام جان می گرفت و به درختی تناور تبدیل می شد. در آن زمان بت و شمشیر و شیطان، که دختران، عروس گورها می شدند و دستان سرد خاک، گرمای زندگیشان را می سترد، لطیف رنگین احساس و یاری ات، رسول خدا (ص) را از تنهایی بیرون می آورد و انتظار نبوت او را می کشید. هجران تو چنان سخت بود که سال وداع تو را "عام الحزن" نام نهادند. 29 رجب سه سال قبل از هجرت سالروز ارتحال روح فرسای نخستین بانوی مسلمان و بانوی فرشتگان آسمان، حضرت خدیجه کبری (س) را تسلیت می گوییم.
پدر او: خو یلد بن عبد الغری بن قُصَی بن کلاب است.
مادر او: فاطمه دختر زائده بن أصَم است.
تولد: سال 68 پیش از هجرت
فرزندان: قاسم، عبدا...، زینب، ام کلثوم، فاطمه و رقیه می باشند.
لقب: طاهره
وفات: در ماه رمضان سال دهم بعثت و پس از سه روز بعد از وفات ابوطالب است.
پیغمبر(ص) او را در حجون دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت و سال وفات او عام الاحزان (سال اندوه ها) نامیده شده است و خدیجه به هنگام وفات 65 سال داشت.
در هنگام ازدواج با پیغمبر(ص) عمر شریف آن حضرت 25 سال و عمر خدیجه 40 سال بود. ثروتش از همه قریش بیشتر بود و اهالی مکه با اموال او پیش از آنکه با پیغمبر (ص) ازدواج کند تجارت می کردند و خدیجه پس از ازدواج با پیغمبر هر چه داشت به وی بخشید و این ثروت هنگفت از پایه های تشکیل دهنده دعوت اسلامی به شمار می رود. سخن از اسلام خدیجه گفتن در واقع سخن از اسلام در روز نخستین است. همه امت اتفاق نظر دارند که خدیجه اولین بانویی است که اسلام آورده است. در همان زمانی که پیامبر گرامی از اذیت و آزار و دشواریها رنج می برد، آنجا کسی بود که از بار اندوه و غمهای او می کاست و موجب می شد که غمها و اندوه های خویش را به فراموشی سپارد. او تنها خدیجه همان زن با ایمان بود، همان زن گرانقدری که یاور و شریک محمد (ص) بود.
تبسم خدیجه کوله بار اندوه و دردها را از محمد (ص) سبک می کرد و دوستی نمایان بر چهره اش موجب می شد که پیغمبر دردها و رنجهای خود را از یاد ببرد. ایمان خدیجه پیغمبر را از یک آینده درخشان و با شکوه برای دعوت خبر می داد و استواری عقیده اش دلیلی بر آغاز پیروزی بود. اموال خدیجه در واقع کلید شکست این محاصره بود. او مواد مصرفی را چندین برابر قیمت واقعیش از برای غذای کسانی که میان امت بودند می خرید تا اینکه سالهای محاصره اقتصادی با سلامت و رهایی امت سپری شد و حیله قریش با شکست و ناکامی مواجهه گردید. رسول گرامی (ص) به خاطر صداقت و امانتی که از او نمایان شده بود به صادق و امین معروف بود و خداوند حاضر و ناصر چنین می خواست که خدیجه دارای سیره ای باشد که بدان از همه زنان منحصر بفرد باشد، به همین جهت در دوره جاهلیت به طاهره معروف بود و همین لقب برای شرف و افتخار او کافی است.
ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) بر روی زمین چهار خط کشید و گفت آیا می دانید این چیست؟
گفتند: خدا و رسولش داناترند.
پس رسول خدا (ص) گفت: بهترین زنان اهل بهشت چهار تن هستند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد (ص)، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم زن فرعون.
مناقب خدیجه فراوان است و او از میان زنان کسی است که به مرحله کمال رسیده است. او خردمند و با جلال و متدین و پاکدامن و بزرگوار و از اهل بهشت بود. پیغمبر (ص) او را ستایش می کرد و بر دیگر زنان مؤمن برتری می داد و او را بسیار بزرگ می داشت تا جائیکه عایشه می گفت: به زنی رشک نبردم آنچنان که به خدیجه حسد ورزیدم زیرا که پیامبر (ص) بسیار زیاد از او یاد می کرد. و بدینگونه او در تاریخ حیات رسول اکرم (ص) زنی عادی نبود. بسبب فداکاری شگفت انگیز این بانوی پارسا، پیامبر (ص) او را بسیار بزرگ می داشت. سه سال پیش از هجرت، در تلاطم وقایع وتند باد مصائبی که از سوی قریش و سایرین بر پیامبر (ص) وارد می شد شعله ای فروزان رنگ باخته، به خاموشی می گرائید. رسول اکرم (ص) به سادگی نمی توانست این خبر دلخراش را بپذیرد. او بدین ترتیب انسانی را از کف می نهاد که عالی ترین نمونه وفا و فداکاری و جامع ترین بیانگر راستی بود. آخرین سخن خدیجه، به هنگامی که بر بستر مرگ خفته بود، از درد و رنج هائی که در راه پیامبر(ص) دیده بود کم ارج تر نبود. لحظه ای که شبح مرگ بر چهره او سایه افکنده بود به پیامبر چنین می گوید: «ای رسول خدا ...... من در حق تو کوتاهی کردم و آنچه شایسته تو بود، انجام ندادم. از من در گذر و اگر اکنون، دل در طلب چیزی داشته باشم، خشنودی توست.»
کلمات بر لبان پاکش می لغزد و آخرین نفسهایش را با خشوع و ایمان بر می آورد ...... خدا خدیجه را رحمت کند. آن نمونه بارز زن مسلمان که برای عقیده و رسالتش پیکار کرد.
86/3/19
10:51 ع
کیفیت حضور فاطمه (س) در قیامت طبق روایات شیعه
کیفیت حضور معصومین و شخصیت های ممتاز تاریخ اسلام در عرصه قیامت به راستی روشن کننده بسیاری نکات و مسائل مورد سوال است. براین اساس، به سراغ روایات معصومان علیهم السلام مىرویم تا بامقام و جایگاه حضرت فاطمه سلام الله علیها در قیامت آشنا شویم.
کیفیت برانگیخته شدن
برانگیخته شدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناک آینده بشر است; زمانى که معصومان علیهم السلام همواره بدان مىاندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مىشدند. فاطمه(س) نیز چنین بود و بیشتر بدین زمان مىاندیشید. فکر زنده شدن، عریان بودن انسانها در قیامت، عرضه شدن به محضر عدل الهى و... او را در اندوه فرو مىبرد. امیرمؤمنان على(ع) مىفرماید:
«روزى پیامبرخدا(ص) بر فاطمه(س) وارد شد و او را اندوهناک یافت. فرمود: دخترم! چرا اندوهگینى؟
فاطمه پاسخ داد: پدرجان! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز رنجم مىدهد.
پیامبر فرمود: آرى دخترم! آن روز، روز بزرگى است; اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد من اولین کسى هستم که برانگیخته مىشوم; سپس ابراهیم و آنگاه همسرت علىبن ابىطالب(ع). پس از آن، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوى تو مىفرستد. وى هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهتبرقرار مىسازد. آنگاه اسرافیل لباسهاى بهشتى برایت مىآورد و تو آنها را مىپوشى. فرشته دیگرى به نام زوقائیل مرکبى از نور برایت مىآورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تو بر آن مرکب سوار مىشوى و زوقائیل آن را هدایت مىکند. در این حال هفتاد هزار فرشته با پرچمهاى تسبیح پیشاپیش تو راه مىسپارند. اندکى که رفتى، هفتاد هزار حورالعین در حالى که شادمانند و دیدارت را به یکدیگر بشارت مىدهند، به استقبالت مىشتابند. به دست هریک از حوریان منقلى از نور است که بوى عود از آن بر مىخیزد... آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهتحرکت مىکنند. هنگامى که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدى، مریم دختر عمران همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبال مىآید و برتو سلام مىگوید. آنها سمت چپت قرار مىگیرند و همراهتحرکت مىکنند. آنگاه مادرت خدیجه، اولین زنى که به خدا و رسول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچمهاى تکبیر در دست دارند، به استقبالت مىآیند. وقتى به جمع انسانها نزدیک شدى، حواء با هفتاد هزار حورالعین به همراه آسیه دختر مزاحم نزدت مىآید و با تو رهسپار مىشود.
حضور فاطمه در میان مردم
فاطمه جان، هنگامىکه به وسط جمعیتحاضر در قیامت مىرسى، کسى از زیر عرش پروردگار به گونهاى که تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد مىزند: چشمها را فرو پوشانید و نظرها را پایین افکنید تا صدیقه فاطمه، دخت پیامبر(ص) و همراهانش عبور کنند.
جابربن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبرخدا(ص) این حضور را چنین توصیف مىکند:
روز قیامت دخترم فاطمه بر مرکبى از مرکبهاى بهشت وارد عرصه محشر مىشود. مهار آن مرکب از مروارید درخشان، چهار پایش از زمرد سبز، دنبالهاش از مشک بهشتى و چشمانش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است. فضاى داخل آن گنبد انوار عفو الهى و خارج آن پرتو رحمتخدایى است. بر فرازش تاجى از نور دیده مىشود که هفتاد پایه از در و یاقوت دارد که همانند ستارگان درخشان نور مىافشانند.
در هریک از دو سمت راست و چپ آن مرکب هفتاد هزار فرشته به چشم مىخورد.
جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صداى بلند ندا مىکند: نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظرها پایین افکنید. این فاطمه دختر محمد است که عبور مىکند.
در این هنگام، حتى پیامبران و انبیا و صدیقین و شهدا همگى از ادب دیده فرو مىگیرند تا فاطمه(س) عبور مىکند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مىگیرد. (2)
منبرى از نور براى فاطمه(س)
در ادامه گفتگوى پیامبر با دختر گرامىاش درباره چگونگى حضور وى در عرصه قیامت، چنین مىخوانیم: سپس منبرى از نور برایتبرقرار مىسازند که هفت پله دارد و بین هر پلهاى تا پله دیگر صفهایى از فرشتگان قرار گرفتهاند که در دستشان پرچمهاى نور است. همچنین در طرف چپ و راست منبر حورالعین صف مىکشند... آنگاه که بر بالاى منبرقرار مىگیرى، جبرئیل مىآید و مىگوید: اى فاطمه! آنچه مایلى از خدا بخواه... (3)
شکایت در دادگاه عدل الهى
اولین در خواست فاطمه در روز قیامت، پس از عبور از برابر خلق، شکایت از ستمگران است.
جابرابن عبدالله انصارى از پیامبر(ص) چنین نقل مىکند: هنگامىکه فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مىگیرد، خود را از مرکب به زیر انداخته، اظهار مىدارد: الهى و سیدى، میان من و کسى که مرا آزرده و بر من ستم روا داشته، داورى کن. خدایا! بین من و قاتل فرزندم، حکم کن... (4)
براساس روایتى دیگر، پیامبر اکرم(ص) فرمود: دخترم فاطمه در حالى که پیراهنهاى خونین در دست دارد، وارد محشر مىشود; پایهاى از پایههاى عرش را در دست مىگیرد و مىگوید:
«یا عدل یا جبار احکم بینى و بین قاتل ولدى»
اى خداى عادل و غالب، بین من و قاتل فرزندم داورى کن.
قال:«فیحکم لابنتی و رب الکعبة»
به خداى کعبه سوگند، به شکایت دخترم رسیدگى مىشود و حکم الهى صادر مىگردد. (5)
دیدار حسن و حسین علیهما السلام
دومین خواسته فاطمه در روز قیامت از خداوند چنین است: خدایا! حسن و حسین را به من بنمایان.
در این لحظه، امام حسن و امام حسین علیهما السلام به سوى فاطمه مىروند، در حالىکه از رگهاى بریده حسین خون فوران مىکند. (6)
پیامبر خدا(ص) مىفرماید: هنگامىکه به فاطمه گفته مىشود وارد بهشتشو، مىگوید: هرگز وارد نمىشوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه کردند؟
به وى گفته مىشود: به وسط قیامت نگاه کن.
پس بدان سمت مىنگرد و فرزندش حسین را مىبیند که ایستاده و سر در بدن ندارد. دخت پیامبر(ص) ناله و فریاد سر مىدهد. فرشتگان نیز (بادیدن این منظره) ناله و فریاد بر مىآورند. (7)
امام صادق(ع) مىفرماید: حسین بن على(ع) در حالى که سر مقدسش را در دست دارد، مىآید. فاطمه با دیدن این منظره نالهاى جانسوز سر مىدهد. در این لحظه، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مؤمنى نیست مگر آنکه به حال او مىگرید. (8)
در این موقعیت، خداوند به خشم آمده، به آتشى به نام «هبهب» که هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسودگى در آن راه نمىیابد و هیچ اندوهى از آنجا بیرون نمىرود، دستور مىدهد کشندگان حسین بنعلى را برگیر و جمع کن... آتش به فرمان پروردگار عمل کرده، همه آنها را بر مىچیند... (9)
شفاعتبراى دوستان اهلبیت علیهم السلام
سومین درخواست فاطمه در روز قیامت از پروردگار، شفاعت از دوستان و پیروان اهلبیت علیهم السلام است که مورد قبول حق قرار مىگیرد و دوستان و پیروانش را مورد شفاعت قرار مىدهد.
امام باقر(ع) مىفرماید: هنگامىکه فاطمه به در بهشت مىرسد، به پشتسرش مىنگرد. ندا مىرسد: اى دختر حبیب! اینک که دستور دادهام به بهشتبروى، نگران چه هستى؟
فاطمه(س) جواب مىدهد: اى پروردگار! دوست دارم در چنین روزى با پذیرش شفاعتم، مقام و منزلتم معلوم شود.
ندا مىرسد: اى دختر حبیبم! برگرد و در مردم بنگر و هر که در قلبش دوستى تو یا یکى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان. (10)
امام باقر(ع) در روایتى دیگر مىفرماید: در روز قیامتبر پیشانى هر فردى، مؤمن یا کافر نوشته شده است. پس به یکى از محبان اهلبیت علیهم السلام که گناهانش زیاد است دستور داده مىشود به جهنم برده شود. در آن هنگام، فاطمه(س) میان دو چشمش را مىخواند که نوشته شده است: دوستدار اهلبیت. پس به خدا عرضه مىدارد:
الهى و سیدى! تو مرا فاطمه نامیدى و دوستان و فرزندانم را به وسیله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز وعدهات را زیر پا نمىنهى.
ندا مىرسد: فاطمه! راست گفتى; من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتش دور گردانیدم. وعده من حق است و هرگز تخلف نمىکنم.
اینکه مىبینى دستور دادم بندهام را به دوزخ برند، بدین جهتبود که دربارهاش شفاعت کنى و شفاعتت را بپذیرم تا فرشتگان، پیامبران، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى یابند. حال بنگر، دست هرکه بر پیشانىاش «مؤمن» نوشته شده، بگیر و به بهشتببر. (11)
شفاعت دوستان فاطمه از دیگران
عظمت و مقام حضرت فاطمه در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مىدهد. امام باقر(ع) به جابر فرمود: جابر! به خدا سوگند، فاطمه(س) با شفاعتخود در آن روز شیعیان و دوستانش را از میان اهل محشر جدا مىسازد. چنانکه کبوتر دانه خوب را از دانه بد جدا مىکند.
هنگامىکه شیعیان فاطمه همراه وى به در بهشت مىرسند، خداوند در دلشان مىافکند که به پشتسر بنگرند. وقتى چنین کنند، ندا مىرسد: دوستان من!
اکنون که شفاعت فاطمه را در حق شما پذیرفتم، نگران چه هستید؟
آنان عرضه مىدارند: پروردگارا! ما نیز دوست داریم در چنین روزى مقام و منزلت ما براى دیگران آشکار شود.
ندا مىرسد: دوستانم! بر گردید و بنگرید و هر که به خاطر دوستى فاطمه شما را دوست داشت و نیز هر که به خاطر محبت فاطمه به شما غذا، لباس یا آب داده و یا غیبتى را از شما دور گردانیده همراه خود وارد بهشت کنید. (12)
به سوى بهشت
فاطمه(س)، پس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانش و رسیدگى به شکایتش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا، با جلال و شکوه خاصى وارد بهشت مىشود. پیامبراکرم(ص) مىفرماید: روز قیامت دخترم فاطمه در حالى که لباسهاى اهدایى خداوند را که با آب حیات آمیخته شده، پوشیده، محشور مىشود و همه مردم از مشاهده این کرامت تعجب مىکنند. آنگاه لباسى از لباسهاى بهشتبر وى پوشانده مىشود. بر هزار حله بهشتى براى او با خط سبز چنین نوشته شده است: دختر پیامبر را به بهترین شکل ممکن و کاملترین هیبت و تمامترین کرامت و بیشترین بهره وارد هشتسازید. پس، فاطمه(س) را به فرمان پروردگار در کمال عظمت و شکوه، در حالىکه پیرامونش هفتاد هزار کنیز قرار گرفته، به بهشت مىبرند. (13)
استقبال حوریان بهشتى
رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فرمود: هنگامىکه به در بهشت مىرسى، دوازده هزار حوریه، که تاکنون به ملاقات کسى نرفته و نخواهند رفت در حالىکه مشعلهاى نورانى به دست دارند و بر شترانى از نور که جهازهایشان از طلاى زرد و یاقوت سرخ و مهارهایشان از لؤلؤ و مروارید درخشان استسوارند، به استقبالت مىشتابند. پس وقتى داخل بهشتشدى، بهشتیان به یکدیگر ورودت را بشارت خواهند داد و براى شیعیانتسفرههایى از گوهر، (14) که بر پایههایى از نور برقرار ساختهاند، آماده مىسازند و در حالى که هنوز سایر مردم گرفتار حسابرسىاند، آنان از غذاهاى بهشتى مىخورند. (15)
اولین سخن فاطمه در بهشت
سلمان فارسى از پیامبر اسلام(ص) چنین روایت کرده است: هنگامىکه فاطمه داخل بهشت مىشود و آنچه خداوند برایش مهیا کرده مىبیند، این آیه را تلاوت مىکند:
(بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذى اذهب عناالحزن ان ربنا لغفور شکور الذى احلنا دارالمقامة من فضله لایمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب) (16)
ستایش و سپاس ویژه خدایى است که اندوهمان را زدود. بدرستىکه پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است; پروردگارى که در سایه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگىمان فرود آورد. ما در آن جا با رنج و ملالى رو به رو نمىشویم.
نورانى شدن بهشت از نور فاطمه(س)
ابن شهرآشوب مىنویسد: در بسیارى از کتابها، از جمله کشف ثعلبى و فضائل ابوالسعادات، در معناى این آیه (لایرون فیها شمسا و لازمهریرا) (17)
(ونمىبینند در بهشت نه آفتاب و نه سرمایى را.)
آوردهاند که ابن عباس گفت: چنانکه بهشتیان در بهشت هستند، ناگاه نورى مىبینند که باغهاى بهشت را نورانى کرد. اهل بهشت اظهار مىدارند: خدایا! تو در کتابى که بر پیامبرت فرستادى، فرمودى: (لایرون فیها شمسا) (بهشتیان در بهشتخورشیدى نخواهند دید.) ندا مىرسد: این، نور آفتاب و ماه نیست، بلکه على و فاطمه از چیزى تعجب کرده و خندیدند و از نور آن دو، بهشت روشن گردید. (18)
زیارت انبیا از فاطمه در بهشت
آنگاه که همه انبیا و اولیاى خدا وارد بهشتشدند، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا مىکنند. رسول خدا(ص) به فاطمه فرمود: هرگاه اولیاى خدا در بهشت مستقر گردیدند، از آدم گرفته تا سایر انبیا همه به دیدارت مىشتابند. (19)
عنایات خداوند به فاطمه در بهشت
پروردگار منان به فاطمه زهرا(س) در بهشت عنایاتى ویژه خواهد داشت. بخشى از آن عنایات چنین است:
1 - خانه هاى بهشتى
پیامبرخدا(ص) فرمود: هنگامىکه مرا به معراج بردند و داخل بهشتشدم، به قصر فاطمه رسیدم; درون آن هفتاد قصر بود که تمام در و دیوار و تاقهایش از دانههاى مروارید سرخ ساخته شده، همه آنها به یک شکل زینت داده شده بود. (20)
2 - همنشینى با پیامبر(ص)
پیامبر اکرم(ص) به على(ع) فرمود:
یاعلى! تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین من هستید. سپس این آیه را تلاوت فرمود: (برادران بر تختهاى بهشتى رو به روى هم مىنشینند.) (21)
3 - درجه وسیله
رسول خدا(ص) فرمود: فىالجنة درجة تدعى الوسیلة فاذا سالتم الله فاسالوا لی الوسیلة قالوا یا رسولالله من یسکن معک فیها؟ قال على و فاطمة و الحسن و الحسین (22)
در بهشت درجهاى به نام «وسیله» است. هرگاه خواستید، هنگام دعا، چیزى برایم بخواهید، مقام وسیله را از خداوند خواستار شوید.
گفتند: یا رسولالله! چه کسانى دراین درجه (مخصوص) با شما همنشین خواهند بود؟
فرمود: على، فاطمه، حسن و حسین.
علامه امینى در منقبتبیست و ششم مىنویسد:
از مناقب حضرت زهرا (ص) همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانش در درجة الوسیله است. آنجا پایتخت ظمتحضرت حق تبارک و تعالى است و جز پنج تن علیهم السلام هیچ یک از انبیا و اولیا و مرسلین و صالحان و فرشتگان مقرب کسى بدان راه نمىیابد. (23)
4 - سکونت در حظیرة القدس
سیوطى در مسند مىنویسد:
«ان فاطمة و علیا و الحسن و الحسین فىحظیرة القدس فىقبة بیضاء سقفها عرش الرحمن.» (24)
فاطمه و على و حسن و حسین در جایگاهى بهشتى به نام «حظیرةالقدس» در زیر گنبدى سفید به سرمىبرند که سقف آن عرش پروردگار است.
پیامبرخدا(ص) فرمود: در قیامت، جایگاه من و على و فاطمه و حسن و حسین سرایى زیر عرش پروردگار است. (25)
نویسنده خصایص فاطمه، ضمن بیانى مفصل درباره حظیرةالقدس، مىنویسد: والاترین جایگاهها در هشتحظیرةالقدس است. (26)
5 - بخشیدن چشمه تسنیم به فاطمه(س)
طبرى از همام بنابىعلى چنین نقل مىکند: به کعب الحبر گفتم: نظرت درباره شیعیان علىبنابىطالب چیست؟
گفت: اى همام! من اوصافشان را در کتاب خدا مىیابم. اینان پیروان خدا و پیامبرش و یاران دین او و پیروان ولىاش شمرده مىشوند. اینان بندگان ویژه خدا و برگزیدگان اویند. خدا آنها را براى دینش برگزید و براى بهشتخویش آفرید.
جایگاهشان در فردوس اعلاى بهشت است; در خیمهاى که اتاقهایى از مروارید درخشان دارد، زندگى مىکنند. آنان از مقربین ابرارند و سرانجام از جام «رحیق مختوم» مىنوشند.
رحیق مختوم چشمهاى است که به آن «تسنیم» گفته مىشود و هیچ کس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهدکرد. تسنیم، چشمهاى است که خداوند آن را به فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و همسر علىابن ابىطالب(ع) بخشید و از پاى ستون خیمه فاطمه جارى مىشود. آب آن چشمه چنان گواراست که به سردى کافور و طعم زنجفیل و عطرمشک شباهت دارد... (27)
86/3/13
1:3 ع
یا فاطمه الزهرا
سیل اشکم راه بینائی گرفت بند بندم عطر زهرائی گرفت
عشق را از فاطمه آموختم چشم بر دست کبودش دوختم
دست او صدها گره وا می کند دست او والله غوغا می کند
دست او مشکل گشای عالم است روی آن جای لبان خاتم است
دست او دنیای احسان و صفاست دست او مشکل گشای مرتضی است
حیف شد آن دست را دشمن شکست با غلاف تیغ اهریمن شکست
گویمت از قصه شهر نبی از شرار آتش و بیت علی
درد بود و آتش و افسردگی یاس یود و سیلی و پژمردگی
آه بود و ناله و بغض گلو پهلوئی بودو لگدهای عدو
در میان کوچه آن دنیا پرست راه را بر مادر سادات بست
گویمت سر بسته در آن کوچه ها فاطمه گم کرد راه خانه را
آه ای مجنون زبان در کام گیر لب فرو بند و کمی آرام گیر
ای مضمون آب وآینه ،
ای نجابت سبز،
ای رایحه صبح ،
خورشید رو به تو نماز می گذارد
ومهتاب بر بوریای ساده تو به تمنا می نشیند.
ای بلندای قامت سپیده !
ای مفهوم سبز ولایت !
ای زهره !
ای زهرا!
ای صداقت محمد
ای زبان علی
ای اسطوره مهر
سلام بر صورت نیلی
سلام بر پهلوی شکسته
وسلام بر خسوف غمگینانه تو !
86/3/8
5:49 ع
معاد
اعتقاد به معاد یکی از مبانی قوام بخش دین اسلام است و یکی از رکنهای مهم آن به شمار میرود . انکار معاد مستلزم انکار امر و نهی ، وعد و وعید ، نبوت و وحی است و یکسره موجب انکار و باطل انگاشتن دین الهی میگردد . بیش از یک چهارم آیههای قرآن به گونه های مختلف به معاد مربوط میشود ؛ در پارهای از آیهها، وقتی از اوصاف کافران سخن به میان میآید ، با اینکه چه بسا آنان به توحید و نبوت معتقد نبودند ، تنها به این امر بسنده میشود که اینان به آخرت باور ندارند ( اسراء / 17 / 10 ). این امر نشان میدهد که اگر کسی معاد را منکر شود ، هر چند به وحدانیت خدا و به دیگر اصول هم ایمان داشته باشد ، دیگر برای دین اعتباری باقی نمیماند . برای همین است که آیة 26 سورة ص ( 38 ) ، فراموشی روز حساب را اساس گمراهی خوانده است. همچنین اعمال صالح شخص مسلمان وقتی به نتیجه میرسد که او به آخرت یقین داشته باشد . چه ، اگر کسی به این امر باور نداشته باشد ، همة کردارهای نیکش بینتیجه و بیهوده میگردند ( نمل / 27 / 53 ؛ اعراف / 7 / 147 ) . اجل و مرگ نخستین مرحله برای راه یابی به جهان آخرت و معاد است . اجل انسان همان زمانی است که زندگیش پایان مییابد . انسان به هنگام مرگ معدوم نمیشود، بلکه از جهان دنیوی به جهان دیگر انتقال مییابد . مرگ هنگام بازگشت به سوی خداست و کیفیت آن چنین است که خداوند یا فرشتگان نفس ( روح ) را به طور کامل از جسم گرفته ، آن را نگه میدارند ( زمر / 39 / 42 ؛ سجده / 32 / 11 ؛ انعام / 16 / 61 ) .
انسان پس از مرگ زندگی نوینی را در عالم برزخ آغاز می کند و این عالم مرحلهای است که انسان پس از مرگ تا قیامت آن را طی می کند ( مؤمنون / 23 / 100 ) . برخی آیهها گویای این امرند که انسانها در برزخ بر حسب سعادت یا شقاوتی که حاصل کردارشان در دنیا بوده ، در معرض نعمت یا عذاب برزخی قرار میگیرند ( هود / 11/ 105 ـ 108 ؛ مؤمن / 40 / 46 ؛ آل عمران / 3/ 169 ـ170 ) . اما قیامت با نفخ صور آغاز میگردد . صور دو نوع صیحه دارد : میراننده و زنده کننده . وقتی بار نخست در صور میدمند ، همة زمینیان و آسمانیان ( فرشتگان ) ، جز عدهای خاص ، از هوش میروند ( زمر / 39 / 68 ) . به دنبال همین صیحه است که نشأت دنیا در هم پیچیده میشود ، آسمان و زمین تکه تکه می شود و دنیا و اهلش نابود میگردد ( حاقه / 69 / 13ـ 15) . بدین سان ، بر پا شدن قیامت با رویدادهایی بزرگ و مهیب همراه است : تاریک شدن خورشید و ستارگان، شکافتن زمین بر اثر زمین لرزه و از هم پاشیدن کوهها . این امور در روایتها به عنوان اشراط الساعه معرفی شده اند . اساساً در روز قیامت نظام جهان دستخوش دگرگونی می گردد و نظام نوینی در جهان بر پا می شود . از قرآن و احادیث چنین بر میآید که همة شئون نظام زندگی در آخرت با آنچه در دنیاست، تفاوت دارد . به هر حال ، وقتی دوباره در صور می دمند ، انسانها از گور بر میخیزند ( یس / 36 / 48 ـ 52) و گروه گروه به سوی خدا میشتابند ( یس / 36 / 51 ) . آنگاه منتظر و مبهوت میمانند تا چه حادثه ای رخ خواهد داد ( زمر / 39 / 68 ) . در اینجا همة سببها باطل خواهد شد : نه داراییها ( حاقه / 69 / 28 ) ، نه خویشاوندی ( عبس / 80 / 34 ) ، نه رفاقت ( دخان / 44/ 41 ) و خلاصه هیچ دستاویزی از این دست ( شوری / 42 / 47 ) به کار نمیآید . حجابها برطرف گردیده ، غیب و شهادت یکی میشود ( ق / 50 / 22 ؛ طارق / 86 / 9 ؛ مؤمن / 40 / 16 ) .
باید دانست که بر خلاف پندار کسانی که معتقدند صرفاً روح انسان در عرصة محشر حاضر میشود ، بسیاری از آیهها و روایتها تصریح میکنند که انسان با بدن خویش در صحنة قیامت حضور پیدا میکند ( نک : انفطار / 82 / 4/ ؛ حج / 22/ 7 ) . آیه های 8 و 9 سورة اعراف ( 7 ) به صراحت بیان میکنند که در روز قیامت اعمال انسانها وزن میشود و نیکیها سنگین و بدیها سبکند . دلیل این امر شاید ماندگاری نیکیها و ناپایداری بدیها باشد ( رعد / 13/ 17 ) . آنچه این اعمال به وسیلة آن وزن میشود ، ترازوی عدل الهی است ( انبیاء / 21/ 47 ) . بدیهی است آنانکه در ترازوی عدل کردارهایشان سنگین باشد ، رستگار گردیده ، به بهشت میروند و آنانکه اعمالشان سبک باشد، به آتش گرفتار میشوند ( مؤمنون / 23 / 102 ـ 106 ) .
بر اساس آیه های 13 و 14 سورة اسراء (17 ) همة اعمال انسان در کتابی ثبت شده ، و به گردنش آویخته است . رسیدگی به کار هر کس بر پایة نامة اعمالش صورت میگیرد . به عبارت دیگر آنچه موجب نیک بختی یا بد عاقبتی انسان میشود ، همراه خود اوست و هرگز از او جدا نمیشود . این کتاب در واقع همان کردههای انسان است که خداوند آن را در روز قیامت میگشاید و به او نشان میدهد . این کتاب مانند کتابهای دنیوی نیست و ویژگیهایی دارد ، از جمله ، حقیقت اعمالی را که او در دنیا انجام داده ، در بر دارد و از ثبت هیچ عمل ریز و درشت در آن فروگذار نشده است . بدین قرار در محکمة الهی عملها در برابر چشم انسان مجسم میشوند ؛ چه ، هیچ حجتی بالاتر از مشاهدة عینی نیست و این امر راههای عذر و انکار را می بندد ( کهف / 18 / 49 ؛ آل عمران / 3/ 30) .
« صراط » یکی دیگر از مراحل قیامت است . منظور از صراط راهی است که بر روی جهنم یا داخل آن کشیده شده است ( نساء / 4/ 168 ـ 169 : صافات / 37 / 22ـ 25 ) . این راه بر سر تا سر جنهم امتداد دارد و همة انسانها از خوب و بد از آن میگذرند ( مریم / 19 / 68 ـ 72 ) . البته خداوند پرهیزگاران را نجات میدهد و گناهکاران را به جهنم میفرستد . ناگفته نماند که این طور نیست که همة گنهکاران به دوزخ بروند ، یا همة دوزخیان تا ابد در آنجا بمانند . در واپسین مرحله در حق گنهکاران شفاعت میکنند . این شفاعت که توسط پیامبران و فرشتگان صورت میگیرد ، شامل حال برخی از انسانهایی که به دوزخ رفته ، و مدتی در آنجا به سر بردهاند ، نیز میشود. به هر روی همة انسانها در دوزخ یا بهشت جز جزای اعمال گذشته شان نمیبینند ( یس / 36 / 54 ) ، بهشت در قرآن با تمثیل و تشبیه وصف شده است ( رعد / 13/ 35 ؛ محمد / 47 / 19 ) و با آنچه از نظر انسان ارزش و اعتبار دارد ، موافق است ، یعنی با کرامت ، شرافت ، فضیلت ، جمال ، لذتهای حسی و همنشینی با خوبان و خوبرویان. جهنم با صفاتی معرفی شده است که منفور طبع انسانهاست ، مانند سوختن در آتش ، ماندن میان مرگ و زندگی ( طه / 20 / 74 ) ، آشامیدن آب جوش و خوردن از میوة ناگوار و ناخوشایند زقوم ( دخان / 44/ 43).
85/10/1
12:20 ص
گوشهاى از زندگانى امام محمد تقى (علیه السلام)
-- نهمین امام شیعیان، امام محمد تقى- علیه السلام- در تاریخ 19 ماه مبارک رمضان، و به روایتى، در 15 رمضان سال 195 هجرى در مدینه متولد شدند .
بعضى نیز ولادت آن حضرت را دهم ماه رجب دانستهاند .
این قول را دعاى شریفى که به حسب نقل از طرف امام زمان- علیه السلام- به ما رسیده است تأیید مىکند، چرا که در آن آمده است: اللهم إنى أسألک بالمولودین فى رجب محمد بن على الثانى و ابنه على بن محمد المنتجب: خداوندا! من به حق دو مولود ماه رجب، یعنى محمد بن على الباقر و فرزندش على بن محمد که برگزیده تو است از تو تقاضا مىکنم .
.
الخ .
(مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب ) .
نام آن حضرت محمد، کنیه ایشان ابو جعفر و القابش تقى و جواد است .
مادر گرامى ایشان سبیکه نام داشت و امام رضا- علیه السلام- ایشان را خیزران مىنامید .
چون سه روز از میلاد آن حضرت گذشت، ایشان چشمهاى خود را گشودند و به راست و چپ نگاه کردند و سپس با گفتارى فصیح و شیوا فرمودند: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله .
آن حضرت در سن 7 سالگى به مقام امامت رسیدند و این کوچکى سن سبب شد که حتى بعضى از شیعیان نیز در امامت ایشان شک کنند .
لذا در موسم حج، پس از شرفیابى به محضر ایشان و مشاهده معجزات، کمالات و علوم آن حضرت، به امامت ایشان اقرار نمودند .
زمانى که مأمون قصد داشت دخترش امالفضل را به عقد امام نهم درآورد، اطرافیانش اظهار داشتند: او کودکى خردسال است و از جهت علم و کمال بىبهره، پس بهتر است کمى صبر کنى تا به کمال رسد، سپس دخترت را به عقد او درآورى .
مأمون که خود بهتر از هر کسى مقام و رتبه ایشان را مىدانست، مجلسى از بزرگان علماى عصر خود که در صدر آنان یحیى بن اکثم قرار داشت ترتیب داد تا با حضرت مناظره کنند .
یحیى بن اکثم پرسید: نظر شما در مورد کسى که در حال احرام، شکار کند چیست؟ امام جواد- علیه السلام- فرمود: آیا در حرم صید کرد یا در خارج از حرم؟ عالم بود یا جاهل؟ عمدا کشت یا سهوا؟ کشنده صید آزاد بود یا بنده؟ صغیر بود یا کبیر؟ اولین صید او بود یا چندمینبار؟ صید، پرنده بود یا غیر پرنده؟ کوچک بود یا بزرگ؟ آیا این فرد پشیمان است یا به عمل خود اصرار دارد؟ شب صید کرده است یا روز؟ احرام او احرام عمره بود یا احرام حج؟ یحیى بن اکثم که خود را در مقابل احتمالات متفاوتى دید که آمادگى آن را نداشت و حتى احتمال آن را نمىداد، درمانده شد و به لکنت زبان افتاد .
آنگاه مأمون، دختر خود را با امام تزویج کرد .
امام - علیه السلام- پس از مدتى اقامت در بغداد، براى انجام مراسم حج به مکه سفر کردند و تا زمان فوت مأمون، یعنى 17 رجب سال 218 هجرى قمرى در آنجا اقامت داشتند .
پس از مأمون، برادرش معتصم عباسى به خلافت رسید .
وى که از کثرت فضایل و شدت نفوذ امام جواد (ع) بیمناک بود، حضرت را به بغداد طلبید .
امام پیش از رفتن خود، فرزندشان حضرت على النقى، امام هادى- علیه السلام- را در حضور بزرگان شیعه و یاران مورد اطمینان خود به جانشینى برگزیده، پس از سپردن ودیعههاى امامت به ایشان، به بغداد رفتند .
همسر آن حضرت که همواره مىدید امام جواد- علیه السلام- به مادر و سایر کنیزانشان بیش از او احترام مىگذارند از آن حضرت عصبانى بود و از این جهت، به تحریک عمویش معتصم، امام را با انگور مسموم کرد .
تاریخ شهادت آن حضرت را بعضى پنجم ذیحجه سال 219 ذکر نمودهاند؛ ولى قول مشهور روز آخر ذى قعده سال 220 مىباشد و این در حالى بود که آن حضرت بیست پنچ ساله بود .
صلوات الله علیه و على آبائه الطاهرین .
حدیثى از آن حضرت: امام جواد (ع) در حدیثى فرمودند: الثقة بالله ثمن لکل غال و سلم لکل عال: اعتماد و وثوق بر خداوند تعالى بهاى هر شىء گرانبها و نردبان رسیدن به هر بلندى است .
85/10/1
12:19 ص
اول ذوالحجه، سالروز ازدواج فرخنده حضرت فاطمه (س)
ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند. |
|
فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود. شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند. رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.
پیشنهاد به علی (ع): اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.برای همه روشن بود که خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی علیه السلام نگاه داشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند. سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند. علی (ع) فرمود: از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟ ابوبکر گفت: یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ایکه رسول خدا به تو دارد کاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه علیها السلام آمده اند ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند. و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.
افکار خفته بیدار می شود: اوضاع بحرانی اسلام و گرفتاری ها و فقر اقتصادی مسلمین، چنان علی (ع) را مشغول ساخته بود که به خواسته های درونی خویش و ازدواج و تشکیل خانواده هیچگونه توجه نداشت. علی (ع) اندکی پیرامون پیشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضیه را به خوبی بررسی نمود: تهیدستی خود و مشاهده گرفتاریهای عمومی از یک طرف و فرا رسیدن زمان ازدواج وی از طرف دیگر(1). او بخوبی می دانست که اگر همسری چون فاطمه را از دست بدهد دیگر این فرصت قابل جبران نیست.
علی (ع) به خواستگاری می رود: این پیشنهاد علی را تحت تأثیر قرار داد بطوریکه دست از کار کشید و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عبای تمیزی بر تن کرد و به خدمت رسول اکرم شتافت. درب خانه را به صدا درآورد. پیغمبر به «ام سلمه» فرمود: در را باز کن. کوبنده در شخصی است که خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت، کیست که ندیده درباره اش چنین داوری می کنی؟ فرمود: ای ام سلمه! مردی دلاور و شجاع است او برادر و پسرعمویم و محبوب ترین مردم نزد من است. ام سلمه از جای جست و در سرای را باز کرد. علی (ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد. مدتی هر دو خاموش بودند. بالاخره پیغمبر (ص) سکوت را شکست و فرمود: یا علی گویا برای حاجتی نزد من آمده ای که از اظهار آن خجالت می کشی؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش که تمام خواسته هایت قبول می شود. عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت و تأدیب من کوشش نمودی و به برکت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستی. اکنون موقع آن شده که برای خود همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحتیهای خویش بکاهم. اگر صلاح بدانی و دختر خود فاطمه علیها السلام را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است. رسول خدا که در انتظار چنین پیشنهادی بود صورتش از سرور و شادمانی بر افروخته شد، فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (ع) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را در چهره او دید گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست (2).
توافق: رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر. فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین کنی و برای اهل و عیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرف نظر کنی همان زره است. منهم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم. یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟! عرض کرد: آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوش زبان بوده اید. فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد. علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجیب و طیب و طاهر و نیکو به آنان عطا خواهد نمود یا علی هنوز جبرئیل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدی (3).
خطبه عقد: پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنیم و خطبه بخوانیم. علی (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بین راه ملاقات کرد، آنها از جریان کار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج کرد، هم اکنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه خوانی را انجام دهد. پیغمبر (ص) در حالی که صورتش از سرور و شادمانی می درخشید به مسجد تشریف برد، و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن. هنگامی که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای فرمود: ای مردم آگاه باشید که جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه علیها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم. سپس نشست و به علی (ع) فرمود: برخیز و خطبه عقد را بخوان. علی علیه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هایش سپاس می گویم و شهادت می دهم که بغیر از او خدایی نیست. شهادتی که مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد صلی الله علیه وآله، درودی که مقام و درجه اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و بدان امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید. مسلمانان به پیغمبر (ص) عرض کردند: یا رسول الله! فاطمه را با علی کابین بسته ای؟ رسول خدا پاسخ داد: آری. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در میانتان دوستی و محبت افکند.
مذاکره عروسی: علی علیه السلام می فرماید: حدود یک ماه طول کشید و من خجالت می کشیدم با پیغمبر درباره فاطمه صحبت کنم، ولی گاهی که خلوت می شد می فرمود: یا علی چه همسر نیکو و زیبائی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو کردم. روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمی کنی که فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسیله عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خیلی میل دارم عروسی کنم اما از رسول خدا خجالت می کشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بیا تا خدمت پیغمبر (ص) برویم. علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام ایمن» برخورد کرده جریان را برایش گفتند. ام ایمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاکره کنم. ام سلمه و سایر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله مشرف گشتند. عرض کردند: یا رسول الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده ایم که اگر خدیجه زنده بود چشمش بدان روشن می شد. وقتی پیغمبر (ص) نام خدیجه را شنید اشکش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! کجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب نمودند مرا تصدیق کرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود که خدا بر من وحی فرستاد که بدو بشارت دهم خانه ای از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد. ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هرچه درباره خدیجه می فرمایید صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول الله! برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد. فرمود: پس چرا خودش در این باره صحبتی نمی کند؟ عرض کرد: از کمروئی اوست. پیغمبر (ص) به ام ایمن فرمود: علی را نزد من حاضر کن. وقتی علی (ع) خدمت پیغمبر مشرف شد فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری. عرض کرد: آری یا رسول الله. فرمود: خدا مبارک کند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می کنم. سپس به همسرانش فرمود: اطاقی را برای فاطمه فرش کنید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم (4). مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه (5) سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت(6).
(1)ذخائر العقبی ص 26. (2)بحار الانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبی ص 29 (3)بحار الانوار ج 43 ص 127 (4)بحار الانوار ج 43 ص 130 ـ 132 (5)مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349 (6)بحار الانوار ج 43 ص 6 و 7 برگرفته از کتاب بانوی نمونه اسلام تألیف ابراهیم امینی. |
85/8/19
12:20 ع
سیره
عملى و اخلاقى امام هشتم علیه السّلامبى گمان دیده گشودن بر آفتاب کارى ناشدنى است، چونان که پریدن در آسمان بلند
شناخت خدایى مردان برخاسته از بوستان عترت، نه براى هر بال بشکسته اى شدنى ؛ چه آنان که بر آفتاب دیده گشوده اند جز سایه مژگان خویش ندیده و آنها که در آن آسمان پریده اند جز شکسته بالى خویش را نیافته اند.
با این همه شاید بتوان دیده بر پرتویى از آفتاب که بر زاویه اى تابیده است دوخت و در آن نشانها از حقیقت نور یافت که نور، همه یک گوهر است.
با چنین اعترافى به یکى از جنبه هاى پند آکنده حیات امام روى مى کنیم و دست کوتاه خویش را به دریاى ناشناخته کرانه «خوى ستوده امام» فرو مى بریم تا مرواریدى چند برگیریم و فراروى گذاریم:
عبادت امام
براى آنان که بودن را مفهومى جز بنده بودن ندانند، پرستش نه یک «تکلیف»، بلکه معناى زندگى و راز جاودانگى است. در نگاه آنان خدا پرستیدن نه یک واجب است که باید از سر گذراند و برائت ذمّه حاصل کرد، بلکه شهد شیرینى است که باید چشید و در آن روح بودن و ماندن را یافت.
از این روى ، اگر درباره خداپرستى این گونه کسان که امام پیشاپیش همه آنان است سخنى گفته شود سخن از «اندازه عبادت» نیست، بلکه سخن از «چگونگى » است. آنان بنده بودن را مایه افتخار، بندگى کردن را مایه سربلندى ، و سر فرود آوردن در برابر خواست آشکار و پنهان خداوند را اساس سرافرازى شمرند.
این معناى سخن هشتمین امام است که گوید: «به بندگى خدا افتخار مى کنم».(1)
همین حقیقت است که بدخواهان او را ناخواسته بر آن مى دارد که اعتراف کنند او پرستشگرترین همه زمینیان است (2)
و در میان همه فرزندان عبّاس و على علیه السّلام بافضیلت تر، پرهیزگارتر، دیندارتر و شایسته تر از او ندیده اند.(3)
در پرتو توجّه به چنین برداشتى از مفهوم عبادت در نظر امام است که مى توان براى خواندن هزار رکعت نماز در شبانه روز، سجده هاى طولانى پس از نماز صبح، روزه هاى مکرّر، شب زنده داریهاى پر رمز و راز و همدمى همیشگى با قرآن تفسیرى شایسته یافت،
یا به درک حقیقت این سخن نایل آمد که کسى درباره آن حضرت مى گوید: «به خداوند سوگند مردى ندیدم که بیش از او از خدا پروا کند، بیش از او در همه اوقات به یاد خدا باشد، و بیش از او از خدا بترسد».(4)
گوینده این سخن نه کسى از شاگردان او، بلکه فرستاده دستگاه خلافت؛ رجاء بن ابى ضحّاک است که به عنوان گماشته مأمون به مدینه رفته است تا امام را زیرنظر گیرد و با خود به مرو برد. او در ادامه سخن خود مى گوید: «شب هنگام که به بستر مى رفت بسیار قرآن تلاوت مى کرد، و چون بر آیه اى که در آن یادى از بهشت یا دوزخ بود مى گذشت مى گریست و از خداوند بهشت مى خواست و از آتش به او پناه مى جست... چون ثلث آخر شب فرامى رسید از بستر برمى خاست و به تسبیح و تحمید و تهلیل و استغفار مى پرداخت. پس از آن مسواک مى کرد و سپس به نماز شب مى ایستاد. او نماز جعفر طیّار را چهار رکعت به جاى مى آورد و این رکعتها را در شمار رکعتهاى نماز شب مى آورد». (5)
امام براساس همین برداشت هماره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهیم بن عباس حتى سخن او، پاسخهایى که مى داد و مثلهایى که مى آورد همه برگرفته از قرآن بود و کتاب الهى را هر سه روز یک بار ختم مى کرد.(6)
او خود در این باره فرمود: «اگر مى خواستم قرآن را در کمتر از سه روز ختم مى کردم. امّا من به هر آیه اى که مى رسم در آن مى اندیشم و در این امر درنگ مى نمایم که درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدین سبب است که آن را در سه روز ختم مى کنم.»(7)
هم بر این اساس است که امام هر برتریى را به تقوا مى داند و حتى به دیگران نیز حق مى دهد که اگر بتوانند بیش از او از تقوا بهره مند شوند از او برتر باشند، چونان که در پاسخ مردى که سوگند یاد کرد او بهترین مردم است، فرمود: «اى مرد! سوگند مخور، برتر از من کسى است که بیشتر تقواى خدا داشته و در برابر او فرمانبردارتر باشد. به خدا سوگند هنوز این آیه نسخ نشده است که برترین شما پرهیزگارترین شماست.»(8)
همو در جایى دیگر نیز فرمود: «اى زید، از خدا بترس که آنچه بدان رسیده ایم تنها به کمک تقوا میسّر شده است.»(9)
او همین تقوا، خداترسى و فرمانبرى را معیار و نشان شیعه بودن نیز مى خواند و به یکى مى گوید: «هر کدام از پیروان ما که خدا را فرمان نبرد از ما نیست، و تو اگر از خدا فرمانبرى از ما خاندان هستى ».(10)
زهد و ساده زیستن
روشن است آن که با خدا چنین پیوندى جانمایه دارد دیگر دل در پى جز او نمى گذارد و جز اویى به دیده وى نیاید تا دلش از آن یاد کند. آن که خدا را یافته و سراى لقاى او را مى شناسد سراى ناپایدار کنونى را جز باتلاقى نمى داند که هر چه به درونش نزدیکتر شوى رهایى از آن دشوارتر و مرگ و نیستى حتمى تر شود.
چنین است که امام دنیا را سرایى آکنده از شرّ و بدى مى شمرد و از شرّ آن به خداوند پناه مى برد و راه رهایى را «زهد و پارسایى » مى بیند و مى فرماید: «به وسیله زهد و بى رغبتى به دنیا نجات از شرّ دنیا را مى جوییم».(11)
محمّد بن عباد مى گوید: «رضا علیه السّلام در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس مى نشست و جامه هاى خشن بر تن مى کرد و تنها هنگامى که در جمع مردمان حضور مى یافت جامه رسمى مردمان مى پوشید.»
یک بار سفیان ثورى او را دید که جامه اى از خز بر تن کرده است. او را گفت: «اى پسر پیغمبر! چه خوب بود لباس پایینتر از این مى پوشیدى !» فرمود: «دستت را پیش آر». پس دست او را به گریبان خود برد و او دید که در زیر جامه بوریایى بیش نیست. آنگاه فرمود: «اى سفیان، آن جامه خز براى خلق و این لباس ژنده براى حضرت حق است».(12)
اباصلت هروى نیز درباره آن حضرت گوید: «او غذایى ساده و خوراکى اندک داشت».(13) امام حتى زمانى که رسماً ولیعهد خلافت بود از همان زهد و پارسایى و ساده زیستى جدایى نداشت.
شکایتى که یکى از کنیزان خانه از وضع رفاهى و معیشتى دارد گواه این حقیقت است. آن کنیز که زمانى در خانه مأمون، اندکى در خانه امام رضا علیه السّلام و پس از آن در خانه عبدالله بن عبّاس بوده است این سه دوره را چنین ترسیم مى کند:
«ما در سراى او (مأمون) در بهشتى از خوردنى و آشامیدنى و عطر و دینار بسیار بودیم پس از چندى مأمون مرا به رضا علیه السّلام بخشید و چون به خانه او رفتم همه آن رفاه و خوشى را که داشتم از دست دادم. در آن جا سرپرستى بر ما نظارت داشت که ما را شب بیدار مى کرد و به نماز وامى داشت و این از هر چیز براى ما سخت تر بود و من آرزو مى کردم از خانه او به جایى دیگر روم، تا آن که مرا به عبدالله بن عبّاس بخشید و چون به سراى او رفتم چنان بود که گویا به بهشت درآمده ام».(14)
برخورد با مردم
امام علیه السّلام در برخورد با مردمان چهره راستین اسلام را ترسیم مى کرد، آن هم در عصرى که جلال و شکوه پوشالین دستگاه خلافت از این آیین، سیمایى دیگر ارائه مى داشت.
نخستین نکته این که او دیگران را هم داراى ارزش انسانى مى دانست و از این دیدگاه با آنان برخورد مى کرد. ابراهیم بن عبّاس مى گوید: «هیچ نشنیدم و ندیدم کسى برتر از ابوالحسن رضا علیه السّلام باشد. بر هیچ کس به سخن خویش بى مهرى و ستم روانداشت، سخن هیچ کس را نبرید، هیچ نیازمندى را بى پاسخ نگذاشت، پاى خود در حضور هیچ کس دراز نکرد، در پیش هیچ کس لم نداد، هرگز غلامان و وابستگان خویش را ناسزا نگفت، به گاه خنده قهقهه نزد، بر سفره غلامان و وابستگان خود مى نشست، بسیار در پنهان صدقه مى داد و به دیگران کمک مى کرد.»(15)
او حتى در برخورد با غلامان و خادمان هرگز حاضر نبود کرامت انسانى آنان را نادیده بگیرد و چیزى از حقوق آنان فرو گذارد. او حتّى در ریزترین نکته ها این کرامت را پاس مى داشت.
یاسر خادم آن حضرت مى گوید: امام رضا علیه السّلام به ما فرمود: «اگر بر بالاى سر شما ایستادم و در حال غذا خوردن بودید بلند نشوید تا غذا خوردن را به پایان برید». گاه یکى از ما را مى خواست و چون به او مى گفتند در حال غذا خوردن است مى فرمود: «بگذارید تا غذایش را بخورد.»(16)
او هیچ اندرز گونه اى را که با اصل کرامت انسان ناسازگار باشد نمى پذیرفت و همچنان بسادگى و دورى از تکلّف در برخورد با دیگران ادامه مى داد.
یکى از مردمان بلخ مى گوید: «در سفر امام به خراسان همراه او بودم. روزى سفره غذایى طلبید و همه خدمتکاران و غلامان را بر سر آن سفره گرد آورد. گفتم: جانم به فدایت، خوب بود براى اینها سفره اى جداگانه مى گستردى ! امام فرمود: «خاموش! که خدا یکى است، پدر و مادر در همه ما یکى است و پاداش هر کس نیز به کردارهاى اوست.» (17)
او هرگز از برآوردن نیاز دیگران روى برنتافت و چونان که شیوه این خاندان و سرشت امامان است گشاده دستى و بزرگوارى را به غایت مى رساند، و البته از آن پرهیز داشت که در برابر دادن چیزى به دیگران و برآوردن کارى براى آنان کرامت انسانى را از ایشان بستاند.
داستان آن مرد خراسانى مشهور است که چون از در راه ماندگى خود سخن به میان آورد و از امام کمکى خواست تا پس از رسیدن به شهر خود آن را از جانب ایشان صدقه دهد، به او فرمود تا بنشیند، و پس از آن که اطرافیان رفتند به اندرون رفت و بى آن که به آن خانه بازگردد دست از فراز در درآورد و مرد خراسانى را خواست و دویست دینار به او داد و فرمود: «این دویست دینار را بگیر و خرج راه کن و عوض آن از طرف من صدقه هم نده. بیرون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا». چون بیرون رفت یکى پرسید: فدایت شوم، کرم و گشاده دستى شما بسیار است، اما چرا از آن مرد روى پوشاندید؟ فرمود: «از بیم آن که مبادا خوارى حاجت خواستن را بدان سبب که حاجت او برآورده ام در چهره اش ببینم. آیا نشنیدى سخن رسول خدا صلّى الله علیه و آله را که فرمود: آن که نیکى خود به مردم را بپوشاند کارش برابر هفتاد حج است.»(18)
مردى چنین گشاده دست است که چون یکى به او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خویش عطا ده، در پاسخ مى فرماید: «این در توانم نیست»، و آن گاه که او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خودم عطا ده مى فرماید: «این شدنى است».(19)
همین امام است که چون تمام دارایى خود را در روز عرفه با تهیدستان قسمت مى کند و کسى مى گوید: چه زیان بزرگى کردى ! در پاسخ مى فرماید: «این زیان نیست، بلکه سود است. آنچه را به وسیله اش پاداش و بزرگوارى فراهم آورده اى زیان مدان».(20)
امام با آن همه گشاده دستى ـکه به جاى خود رواستـهرگز این صفت شایسته را برابرنهاده اسراف و تبذیر و ریخت و پاش نمى داند و از کوچکترین کوتاهى در این باره نمى گذرد، چونان که به گفته خادم آن حضرت یاسر، روزى که غلامان میوه خورده و نیمخورده آنها را دور ریخته بودند برآشفته به آنان مى فرماید: «سبحان الله! اگر از آن بى نیازید کسانى هستند که به آن نیاز دارند؛ آن را به کسى بدهید که نیازمند است».(21)
این شخصیت متعادل است که از سویى در برخورد با فروتران فروتنى مى کند و چون تنها مى شود فارغ از کارهاى رسمى و دولتى اطرافیان خود از کوچک و بزرگ را گرد مى آورد، با آنان سخن مى گوید، با آنان همدم مى شود، و حشمت از خویش فرومى نهد تا با او همدم شوند؛ و از سویى در برابر آن که خود را در ظاهر پرشکوه خلافت آراسته است سربلند و سرافراز مى ایستد و چون از او مى شنود که دوست دارد جامه خلافت را بر تن او کند در پاسخ مى فرماید: «اگر خلافت از آن توست تو را حقّ آن نیست که جامه اى را که خدا بر تنت کرده است بر تن دیگران کنى و اگر خلافت از تو نیست روا نیست آنچه را از تو نباشد به من دهى ». امام در برابر او موضع خویش در برخورد با خویشتن و هم در برخورد با دنیا را چنین ترسیم مى کند:
«به بندگى خدا افتخار مى کنم،
... با بى رغبتى به دنیا، رهایى از شرّ دنیا را مى جویم،
... با دامن درکشیدن از حرامها نایل آمدن به سودهاى حقیقى را امیدوارم،
... و با فروتنى در این سراى ، بلندى نزد خداوند را خواهانم».(22)
پیام رسان
منتظران چشم به راه آمدنش هر لحظه زمین قلبهایشان را با یادش آب و جارو می کنند و دیده ی خویش را به سمت خانه ی دوست تنگ تر می نمایند. شاید زیباترین لحظه ی تاریخ را با قاب دیدگانشان به تصویر در آورند. این همان چیزی است که هر جمعه در دعای ندبه از تارهای وجودشان به مولای خویش عرضه می دارند: متی ترانا و نراک