86/6/6
12:6 ع
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا |
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را |
ما را زتاب زلفت افتاد عقده بر دل |
بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را |
فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی |
جانا زپرده بنمای روی خدا نما را |
ای آشکار پنهان بُرقع ز رخ برافکن |
تا جلوه ات ببینم پنهان و آشکارا |
بی جلوه ات ندارد ارض و سما فروغی |
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را |
باز آ که از قیامت برپا شود قیامت |
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را |
ای پرده دار عالم در پرده چند مانی |
آخر زپرده بنگر یاران آشنا را |
بازآ که بی وجودت عالم سکون ندارد |
هجر تو در تزلزل افکند ما سوا را |
حاجت به توست ما را ای حجت الهی |
آری به سوی سلطان حاجت بود گدا را |
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل |
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را |
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت |
درمان کن ای مسیحا این درد بی دوا را |
ای پرده دار عالم در پرده چند پنهان |
بازآ و روشنی بخش دلهای با صفا را |
پیام رسان
منتظران چشم به راه آمدنش هر لحظه زمین قلبهایشان را با یادش آب و جارو می کنند و دیده ی خویش را به سمت خانه ی دوست تنگ تر می نمایند. شاید زیباترین لحظه ی تاریخ را با قاب دیدگانشان به تصویر در آورند. این همان چیزی است که هر جمعه در دعای ندبه از تارهای وجودشان به مولای خویش عرضه می دارند: متی ترانا و نراک