86/3/19
11:25 ع
حجاب بسیار مهم است
بهراستی چرا در جوامع توسعه یافته «کار» به عنوان شری واجب و امری مصدع تلقی میشود و در مقابل آن، فراغت و تفریح و تفنن ارزشی مطلق پیدا کرده است؟ آرمانی که فراراه توسعه به شیوهی غربی قرار گرفته نوعی زندگی است که اوقات آن تماماً به فراغت و تفنن میگذرد و فراغت یکی از ارزشهای مطلقی است که به مثابه میزانی برای توسعهیافتگی اعتبار میشود و در مقابل آن، کار ضد ارزش است.
گریز از کار زاییدهی تنبلی و تنآسایی است و این خصوصیت از گرایشهای حیوانیی است که در وجود بشر قرار دارد. با غلبهی روح حیوانی بر وجود انسانی، تنبلی و تنآسایی به صورت یکی از صفات ذاتی بشر جلوه میکند.
در کتاب ارجمند «کافی» ـ کتاب الحجة ـ روایتی است که ترجمهاش این است: مفضل بن عمر گوید: از امام صادق علیه السلام از علم امام پرسیدم نسبت به آنچه در اقطار زمین باشد با این که خودش در میان خانه است و پرده هم جلوی او افتاده؟ فرمود: ای مفضل، براستی خدا تبارک و تعالی، در پیامبر(ص) پنج روح نهاده: روح حیات و زندگی که به وسیلهی آن بجنبد و راه رود، روح توانائی که به وسیلهی آن قیام کند و مبارزه نماید، روح شهوت که به وسیلهی آن بخورد و بنوشد و به حلالی با زنها بیامیزد، روح ایمان که به وسیلهی آن عقیده دارد و عدالت میورزد، و روح القدس که به وسیلهی آن تحمل نبوت کند.(١)
در کتاب «بصائر الدرجات» در ادامهی روایتی نظیر آنچه ذکر شد میفرماید: در مؤمنین چهار مرتبه از این ارواح (روح ایمان، روح شهوت، روح قوت و روح حیات) وجود دارد و کفار فاقد روح ایمان هستند، روح ایمان مادامی که انسان به گناه کبیرهای آلوده نشده ملازم با اوست و چون کبیرهای مرتکب شود از او جدایی حاصل میکند و...(٢)
از این دو روایت و بسیاری از احادیث دیگر برمیآید که انسان مادام که ایمان نیاورده است، در مرتبهی روح شهوت ـ که مقام حیوانی است ـ توقف دارد و فضائل و اعمال و افکارش همگی با این مقام ـ یعنی حیوانیت ـ مناسبت دارد.
تنبلی و تنآسایی از خصوصیات ذاتی روح شهوت و مفتاح همهی شرور است. با غلبهی روح شهوت بر وجود انسان، دیگر انگیزهای برای کار کردن ـ جز پول و لذت ـ باقی نمیماند. تذکری که در اینجا ضروری است این است که مراد امام صادق(ع) از این ارواح متعدد، مراتب مختلفی از روح است که بر وجود بشر غلبه مییابد. روح انسان در هر یک از مراتب پنجگانه صاحب خصوصیاتی ذاتی است که بروز و ظهور مییابند و منشأ انگیزههای متفاوتی قرار میگیرند و بشر را به جانب اعمال مختلفی میکشانند. بشری که هنوز از مرتبهی روح شهوت به روح ایمان عروج نکرده است، از کار میگریزد و تنها انگیزهای که او را به تحرک وا میدارد، طلب لذت است.
تعبیر «اولوا العزم» که به پنجتن از بزرگترین پیامبران الهی اطلاق میشود به معنای «صاحبان عزم» است. چرا از میان همهی خصوصیاتی که پیامبران اولوا العزم داشتهاند تنها عزم آنها مورد نظر قرار گرفته است؟ جواب روشن است. مراتب روحی انسان در عزم اوست که ظهور مییابد و انسان متناسب با مراتب ایمانی خویش، صاحب ثبوت بیشتری در عزم میشود. اگر در احادیث ما آمده است که ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر(3) به همین علت است که تنبلی و تنآسایی و کمحوصلگی ملازم با روح شهوت در وجود آدمی است و انسان تا از این مرحله به مرتبهی بالاتر ـ که روح ایمان است ـ عروج نکرده است، تنها علتی که او را به تحرک وا میدارد لذت طلبی است.
بنابراین، روی دیگر سکهی گریز از کار، لذتطلبی لجامگسیختهای است که حد و مرزی نمیشناسد. در جامعهی کنونی غرب اصل لذت چون حق مسلمی برای عموم انسانها اعتبار شده است و متناسب با آن نظامات قانونی غرب بهگونهای شکل گرفته که در آن، امکان اقناع آزادانهی شهوات برای همهی افراد فراهم باشد. البته علت این را که تمایلی اینچنین بر عموم افراد یک جامعه تسلط مییابد و از آن میان هیچ صدایی به اعتراض برنمیخیزد، و همه، این تمایلات نفسانی را چون حقوقی غیر قابل انکار برای خویش تلقی میکنند، باید در فلسفهی غرب جست و جو کرد. در مرتبهی روح شهوت گرایشهای حیوانی بر سایر وجوه و ابعاد وجودی انسانی غلبه مییابند و بشر مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل قرار میگیرد. به همین علت است اگر تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمرهی حیوانات قلمداد کند، اگر نه، معارف الهی تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانی میسر است نه توقف در آن. بشر اگر میخواهد به انسانیت برسد نمیتواند در مراتب حیوانی وجود خویش توقف داشته باشد، حال آنکه در تفکر غربی بشر ذاتا حیوان است و چون این معنا مورد قبول قرار گیرد، دیگر چه تفاوتی دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد یا ابزارسازی یا چیزهای دیگر؟ اگر بشر را اصالتاً حیوان بدانیم لاجرم باید تمامی تبعات این تعریف را نیز بپذیریم. اولین نتیجهای که از این تعریف برمیآید این است که لذتطلبی خصوصیت اصلی ذات بشر و تنها محرک اوست، و جامعهی غرب امروز این معنا را به تمامی پذیرفته است.
«دزموند موریس»(4) مظهر کامل این هبوط اعتقادی است که جامعهی غرب بدان مبتلاست. او در اولین کتابش که با عنوان «میمون برهنه»(5) در ایران نیز ترجمه شده است به بررسی جایگاه بشر در سلسلهی تطور جانوری پرداخته و همهی اعمال و عکسالعملها، اخلاقیات، دین، فرهنگ و تمامی قراردادهای اجتماعی بشریت را بر اساس حیوانیت او مورد تفسیر قرار داده است. هنگامی که دزموند موریس این کتاب را تألیف کرده، مدیر بخش پستانداران باغ وحش لندن(!) بوده است. او ـ به تصریح مترجم کتاب ـ سالها از عمر گرانمایهی(!) خویش را صرف شناخت روح حیوانات نموده و در هر حیوانی نشانی از انسان یافته، یا به زبان دیگر، تمام خصایص روح بشری را به طور روشنتر در حیوانات پیدا کرده است. آقای موریس مقدمهی کتاب را اینچنین آغاز کرده است: میمونها و گوریلهای کنونی به ١٩٣ جنس میرسند، بدن ١٩٢ جنس آنها از مو پوشیده شده است. انسان فرزانه (Sapiens Homo) تنها میمون استثنایی برهنه است.(6)
ایشان با احساس وظیفهی انسانی نسبت به هدایت مؤمنینی که خرافهی آدم و حوا، بهشت اولیه و هبوط انسان را باور کردهاند، در همان آغاز کتاب به تفسیر جانورشناسانهی هبوط آدم میپردازد. در این تفسیر علمی(!) اجداد ایشان ـ یعنی شامپانزههای علفخواری که با دم از درختها آویزان شدهاند ـ ناچار میشوند که باغ بهشت یعنی جنگل را ترک کنند و به جانوران خشکیها و سرزمینهای دیگر بپیوندند: در این حد تکامل و زندگی بوزینهای، جنگل راحتترین و جالبترین و بهترین عزلتگاه محسوب میشد و میمونها زندگی آرام و مرفهی داشتند، در واقع جنگل بهشت آنها بود... اجداد شامپانزهها، گوریل، ژیبونها و اوران اوتانها در جنگل باقی ماندند که هنوز هم این جانوران در جنگل زندگی میکنند و سلسلهی آنها قطع نشده است. بین اجداد میمونی، تنها اجداد میمون برهنه [یعنی انسان] ترک جنگل کردند و به جانوران خشکیها و سرزمینهای دیگر پیوستند، و به زودی با آنها خو کردند. گر چه این اخراج یا خروج از بهشت کار دشواری بود، اما آنها را به محیطی کشانید که برای تحول و تکامل بیشتر مساعدتر بود و اجداد میمون برهنه توانستند در این محیط تازه برای منافع خویش سفرهی پهنتری بگسترانند.(7)
قصد ما نقد همهی کتاب نیست، بلکه مراد بیان این مطلب است که چگونه غلبهی روح شهوت بر وجود آدمی، بشر را در محدودهی حیوانی وجودش متوقف میسازد و همهی وجوه دیگر او را تابع حیوانیت او قرار میدهد و لاجرم، بشری که در محدودهی حیوانی هستیش توقف دارد همهی عالم را از دریچهی حیوانیت خود و بر محور لذتطلبی و غرایز حیوانی مورد تفسیر قرار میدهد.
بدین ترتیب بعید نیست اگر آقای دزموند موریس ـ معاذالله ـ منشأ خداپرستی را در واکنشهای غریزی گوریلها در برابر نر فرمانده یا رئیس گروه پیدا کند. باید توجه کرد که تفکر امروز بشر غربی از طریق نظریههای علوم تجربی بیان میشود و زبان فرهنگ غرب، زبان تکنولوژی و علوم تجربی است و مثلاً این گفته که «انسان از نسل میمون است» فقط در محدودهی زیستشناسی باقی نمیماند، بلکه بر فرهنگ بشر غلبه مییابد و از این طریق بنیان تمدن و مناسبات اجتماعی قرار میگیرد، چرا که تمدن مبتنی بر فرهنگ است. انسان مورد نظر اومانیسم(8)، حیوان میمونزادهی گرگصفتی است نتیجهی تطور طبیعی داروینی و تنازع بقایی که در آن فقط قویترها باقی میمانند، و در ادامهی بحث خواهد آمد که وضعیت کنونی عالم از نظر موازنهی قدرتها و گرایش به سلطه و استیلا نتیجهی پذیرش این نظریه است که تکامل انسان را نتیجهی تنازع بقای داروینی بدانیم.
آقای دزموند موریس در کتاب بعدی خود به نام «باغ وحش انسانی» در بیان وجه تسمیهی کتاب خویش، بعد از مقایسهی نوع انسان و جانوران دیگر و رد اختلافات بنیادی فیمابین این نوع و انواع دیگر جانوران، شهرها و اجتماعات بشری را باغ وحش انسانی مینامد.(9) صرف نظر از اینکه تفکر غالب بشری در مغرب زمین انسان را صرفاً از دریچهی حیوانیتش مینگرد، آقای موریس در این مدعای خویش چندان هم به خطا نیست، چرا که در چهرهی مسخشدهی بشر غربی، دیگر هیچ نشانی از انسانیت باقی نمانده است.
بهراستی تمدن امروز بشر که نمود مسخ بشریت از صورت انسانی خویش است، باغ وحشی انسانی است. در این باغ وحش انسانی، آدمها حیوانات تنبل و معتادی هستند که در گوشة قفسهای خود کز کردهاند و هیچ چیز جز خورد و خوراک و خواب و جنسیت آنها را به سوی خویش نمیکشد و در این هر سه آنچه مراد آنهاست، لذت است؛ لذت غذا، لذت خواب و... و ذات این لذتپرستی نیز با افراطگرایی و انحرافات شگفتآوری همراه است که جوامع غربی ـ مخصوصاً اروپا و آمریکا ـ تجسم واقعی آن هستند و برای کسانی که ریگی به کفش ندارند و سحر گوسالهی سامری در آنان کارگر نیفتاده است این حقیقت، عینیتی آشکار دارد.
لذت چیست و چرا انسان بدین دام گرفتار میآید؟ در کتابهای علم اخلاق جواب این سؤال به تفصیل آمده است، اما آنچه در این مختصر میتوان گفت این است که روح مجرد انسان در این دامگه حادثه که میان حق و باطل قرار دارد به بدنی حیوانی تعلق یافته و البته بین آن روح و این بدن نسبتی طولی برقرار است و این دوگانگی که ما قائل میشویم از باب انتزاع است نه اینکه در واقع امر ثنویتی در کار باشد. لازمهی بقا و استمرار حیات بشر در کرهی زمین، اکل و شرب و تولید مثل است و غرایزی که پروردگار متعال در وجود انسان قرار داده همه متضمن همین بقا و استمرار هستند و لذت نیز در این میان همچون علتی مزید عمل میکند و باید گفت لذتی که خداوند در اکل و شرب و عمل نکاح قرار داده ضامن بقا و استمرار حیات بشر در کرهی زمین است. فطرت انسان رو به سوی کمال دارد و لذت نیز علت و انگیزهای است که راه به جانب تکامل و تعالی میگشاید و البته از لذت تنها به لذاید مادی نظر نداریم که لذیذترین لذایذ (الذ لذات) در وصول باطنی انسان به مقام توحید حاصل میآید.
هر جا که پروردگار لذتی نهاده است در همان جا نشانی از کمال وجود دارد؛ البته در صورتی که خود لذت به غایت و آرمان بشر تبدیل نشود، اگر نه، نه تنها نقش استکمالی خویش را از کف میدهد، بلکه به غل و زنجیری سنگین مبدل میشود که انسان را به اسفل سافلین و پایینترین مراتب جهنم میکشاند. بدون شک اگر پروردگار متعال در اکل و شرب و... لذتی قرار نداده بود، استمرار حیات بشر به خطر میافتاد؛ اما از جانب دیگر، لذت نیز در حالتی ضامن بقای بشر است که از جایگاه استکمالی خویش خارج نشده باشد. اگر لذت مطلق انگاشته شود و به عنوان هدف اعتبار شود، آنگاه نه تنها متضمن حیات نیست بلکه از مسیر اعتدال خارج میشود و خود به وسیلهای در خدمت قطع حیات بشر مبدل میشود. لازم نیست که ما در جست و جوی مصداقی مؤید این مطلب به اعصار باستانی تاریخ مراجعه کنیم و به سراغ قوم لوط برویم؛ جوامع کنونی اروپا و آمریکا مصادیق حاضری هستند. بیماری ایدز(10) یکی از مصادیق صحت این مدعاست که اگر لذتطلبی از جایگاه استکمالی خویش خارج شود نه تنها ضامن حیات نیست که نابودکنندهی آن است: ایالات متحدهی آمریکا موطن اصلی این بیماری است. هرچند که در روسیه هم دیده شده است. بیماری ایدز بیشتر در مردان همجنسباز و سپس معتادین به هروئین دیده میشود. مجلهی معروف جاما(11) [گاما(؟) ـ و.] ژانویهی ١٩٨٥ تعداد مبتلایان به بیماری ایدز را در سالهای مختلف به این شرح اعلام کرده است: به سال ١٩٧٨ تعداد ٤ نفر، به سال ١٩٧٩ تعداد ٩ نفر، به سال ١٩٨٠ تعداد ٤٤ نفر، در سال ١٩٨١ تعداد ٢٣٩ نفر، به سال ١٩٨٢ تعداد ٩٦١ نفر، به سال ١٩٨٣ تعداد ٢٥٠١ نفر، به سال ٨٣ و ٨٤ تعداد ٣٩٠٦ نفر، سال ٨٤ ــ١٩٨٣ گویای سرعت رشد بیماری است.
کارشناسان طب آمریکا اعلام کردهاند که اگر چارهای اتخاذ نشود خطر سرایت همگانی بیماری ایدز وجود دارد. در کتاب چشمپزشکی سالیانهی آمریکا آمده است که از ١٢٠٠ بیمار در آتلانتا ٧٥% همجنسباز، ٦% مهاجرین هائیتی، ٧% بیماران خونی هموفیل و بقیه عمدتاً معتادین تزریقی بودهاند. بیماری ایدز در مدت زمانی کوتاه تلفات سنگینی داشته و گاه تلفات به بیش از ٤١% رسیده است. در طول ٢ سال در آتلانتا ٩١٧ تن از ٢٢٩٥ نفر مبتلا، جان سپردهاند.(12)
اکنون در کشورهای به اصطلاح پیشرفتهی مغرب زمین همان طور که خانه تبدیل به آپارتمان، آپارتمان تبدیل به فلات(13) و فلات تبدیل به استودیو(14) میشود. [بهموازات آن] فامیل تبدیل به خانوادهی بزرگ، خانوادهی بزرگ تبدیل به خانوادهی ازدواجی، و خانوادهی ازدواجی تبدیل به افراد میشود. [تا آنجا که] ـ آی.تی.تی(15) که یکی از برجستهترین مظاهر جامعه و اقتصاد پولی است، هیچ مرد یا زن متأهلی را استخدام نمیکند؛ و از بین کارمندانش آنهایی که میخواهند ازدواج کنند، باید خدمت را ترک گویند.(16)
و البته جامعهشناسان و اقتصاددانان این پدیده را تحسین میکنند و آن را از معیارهای توسعهیافتگی میدانند. در بیان علت این معلول ـ از هم پاشیدگی خانواده در غرب ـ ممکن است دلایل مختلفی ذکر شود؛ از جمله رشد اقتصاد پولی. البته هیچ شکی نیست که رشد اقتصاد پولی روابط عاطفی فیمابین انسانها را تحلیل میبرد و محور ارتباط بین آدمها منافع شخصی ـ آنهم با معیار پول و ارز ـ قرار میگیرد، اما علت اصلی این پدیده را باید در جای دیگری جست و جو کرد
پیام رسان
منتظران چشم به راه آمدنش هر لحظه زمین قلبهایشان را با یادش آب و جارو می کنند و دیده ی خویش را به سمت خانه ی دوست تنگ تر می نمایند. شاید زیباترین لحظه ی تاریخ را با قاب دیدگانشان به تصویر در آورند. این همان چیزی است که هر جمعه در دعای ندبه از تارهای وجودشان به مولای خویش عرضه می دارند: متی ترانا و نراک